فایل شاپ

فروش مقاله،تحقیقات و پروژه های دانشجویی،دانلود مقالات ترجمه شده،پاورپوینت

فایل شاپ

فروش مقاله،تحقیقات و پروژه های دانشجویی،دانلود مقالات ترجمه شده،پاورپوینت

مقاله بررسی جامع تصوف

مقاله بررسی جامع تصوف در 85 صفحه ورد قابل ویرایش
دسته بندی علوم انسانی
فرمت فایل doc
حجم فایل 172 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 85
مقاله بررسی جامع تصوف

فروشنده فایل

کد کاربری 6017

مقاله بررسی جامع تصوف در 85 صفحه ورد قابل ویرایش


به نام خداوند بخشنده مهربان

خداوندگارا، با یک کلمه «باش » که درمقابل کلمات پایان ناپذیرت بس ناچیز است و دریک دم که درمقابل ازلیت و ابدیتت به حساب نمی آید . روشنائی مطلق و با عظمت جهان هستی را برتاریکی نیستی پیروز ساختی . و درگوشه ای از میلیونها منظومه خورشیدی خود کاشانة کوچکی به نام زمین بنا نهادی و دراین آشیانه بس کوچک موجودات ضعیفی را درمیان دو بینهایت ازخاک تیره بیرون آوردی تا دیدگان خود را باز کنند و ببینند و انسان نامیده شوند . آنگاه دردرون این موجودات ضعیف ، شعاعی از بارگاه الوهیت فروزان ساختی ، که اگر خوب بیندیشد پا درتمام کرات دوردست فضائی گذارد و اگر خوب جستجو کند به مرتفع ترین قله های هستی دست پیدا خواهد کرد واگر دراقیانوس خویشتن فرو رود و از اعماق آن اقیانوس بنگرد ، ذرات وجودی وی هریک روزنه ای بردیدار جمال و جلال تو براو باز خواهند کرد . اینست آن روی انسانی که به سوی بینهایت بالاست و زمانی که همگی آنها را کار ببندد ، به اشرف مخلوقات تبدیل خواهید شد و همین انسان اگر نیندیشد و درشوره زار خودپرستی ، سراب «خودطبیعی » را هدف و آرمان خود قرار دهد ، شخصیت انسانی خود را متلاشی ساخته به پست ترین نقطه وجود سقوط می کند . این است آن انسانی که به سوی بینهایت پائین است .

ای خدا ، توفیقت را آن چنان شامل حال ما فرما که به نشستن درزیر درخت خلقت و به سیر و سیاحت درشاخ و برگ آن قناعت نورزیم . وظیفه بشناسیم و گام درراه آن برداریم . راهی پر سنگلاخ و تاریک و مخالف خودپرستی و تمایلات حیوانی ، اما به سوی حق و حقیقت .

توئی که شوق وصال بزیبائی مطلق و کمال کلی را دردل ما ایجاد کرده ای ، یقین می دانیم که اگرما را شایسته این وصال نیافریده بودی این همه شور و هیجان دردل ما پدید نمی آوردی . اگر نمی خواهستی عطا فرمائی به ما نشان نمی دادی .

ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفته ما می شنود .

درک از هدف دستورات و فرمانهای دینی کامل ترین و مذهب شکل گرفته از این فهم و درک و به کار بستن آن عالی ترین و منحصرترین راه ملاقات خداوند است .

تضادهائی که درفهم و درک آدمی از جهان درذهن به وجود می آید باید خود راهی درحیرت و تعظیم بیشتر ما به بارگاه الهی باشد . انسان آگاه باید متوجه شود که زندگانی برای آموزش (از راه خوب دیدن و اندیشیدن ) و معرفت و تکامل روحی (ازراه خوب جستجو کردن و یافتن و به کاربردن ) است ، نه برای خود و خراب و خشم و شهوت . و در این راه تا به حرکت و کوشش درنیاید چیزی نخواهد یافت .

آیه : ای انسان تو درحال کوشش کردن به ملاقات خدا می رسی .

درراه یک زندگی ایده آل و معرفت انگیز الهی باید ابتدا مجموع خارهای دنیائی را که درکف پای ما فرورفته و باعث توجه ما به درد و ناراحتی درحین راه رفتن است را بیرون کشیم و نیز بتهای سرراهمان را درحد دسترسی از بین ببریم و آنگاه با نیت قربت ان الله ، آماده گام سالم نهادن درراه معرفت الهی شویم .

آیه : خدایی که به آدمی نفس داده ، دو نیروی فجور و تقوا نیز به او داده . هر کس که با استفاده از نیروی تقوای خود نفس را تزکیه کرد . رستگار و هرکس که مغلوب نیروی فجور شد و نفس خود را تباه کرد ازعنایت الهی محروم می ماند . (الشمس 11-8)

آیه : هرکس که آرزوی ملاقات خدا را دارد ، عمل نیکو کند و درعبادتش کسی را با خدا شریک قرار ندهد . (کهف 110)

تقویت شخصیت الهی انسانها بدون محدود ساختن و به اعتدال درآوردن غرایز حیوانی به طور اختیار ، امکان پذیر نخواهد بود .

هیچ کدام از معلومات بشری درهیچ حال نمی تواند آنچنان روشن بوده باشد که هیچ گونه جنبه تاریکی نداشته باشد .

ندهی اگر به او دل به چه آرمیده باشی ؟ نگزینی ارغم او چه غمی گزیده باشی ؟

خداوند بنده هایش را درراه رسیدن به کمال و بازگشت به اصل ، زورنکرده ، بلکه تنها با نهادن حقیقت وجودی و قدرتهای بشری که به همه ارزانی داشته ، انتظار درک و فهم را از آدمی دارد .

تن زجان وجان زتن مستور نیست لیک ، کس را دید جان دستور نیست

گردو غبار نفهمی و عدم درک صحیح از این زندگی چنان روح زیبای آدمی را تیره و تار کرده که گویی صفا و نیکوئی دراین چهره ها ساختگی و اجباریست . زندگانی حیوانی خواب گرانیست که خودپرستان نسبت به آن عشق می ورزند .

درزندگانی ما آدمها این مسئله بسیار به چشم می خورد که گاهی هدفهائی را برای خود به عنوان افسانه و هدف شخصی معین می کنیم و برای بدست آوردن آن ‏، وسائل و مقدمات زیادی را فراهم می نمائیم . که اگر توجه داشته باشیم گاهی درهمان وسائل و مقدمات اولیه چنان واقعیات و ارزشهائی را زیرپا می گذاریم که اگر به درستی به ارزش آنها پی می بردیم . راه هدف را کج می کردیم و ازهمان مقدمه ای که ناخودآگاه درسر راه هدف بدست آورده ایم . بهره وری شایانی می نمودیم . پس بایستی ما نه تنها درکارهای بزرگ انسانی بلکه درهمه کارها ‏‏، ارزیابی واقع بینانه ای درباره هدف ها و وسائل ، داشته باشیم . زیرا چنانکه می بینیم ، ما هدفی را انتخاب می کنیم ولی درموقع دست یایی به آن به حقایقی می رسیم که همان اول به عنوان وسیله برای رسیدن به آن هدف ، آنها را منظور نموده بودیم و حال می بینیم که خود این مقدمه و وسیله به مراتب با عظمت تراز خود آن هدف بوده است !

هرچه آید برتو از ظلمت و غم آن زبی باکی و گستاخیست هم

هرکه بی باکی کند درراه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست

هرکه گستاخی کند اندرطریق گردد اندر وادی حیرت غریق

صبر تلخ آمد ولیکن عاقبت میوه شیری دهد پر منفعت

حضرت موسی به قومش فرمود : آیا شما آنچه را که خداوند به جهت مصلحت نهایی برای شما خیر دیده و فرستاده است را می خواهید تبدیل کنید به چیزی که دلخواه شماست ؟

صبر و شکیبایی کنید که گشایش کارهاست .

عاشقی گر زین سرو گر زان سراست عاقبت ما را به دان شه رهبر است

نباید گمان برد که عشق پدیده ای است که هم راهست هم رهبر . هم وسیله است هم هدف ، بلکه عشق واقعی تنها جنبه رهبری دارد ، خواه از این سر باشد خواهد از آن سر . خواه به طور مستقیم به خدا متعلق شود ، خواه به یکی دیگر از موجودات متعلق گردد به شرط آنکه همراه با آگاهی نیز بوده باشد که درآن حالت دوم ، چون به حقیقت فانی آن موجود ، آگاهی کامل پیدا شود . عظمت و جلال و جمال خداوندی دیده و دل عاشق را خیر می نماید و درنتیجه آن معشوق یا همان موجود زمینی ، شایستگی معشوق مطلق بودن خود را ازدست می دهد و عاشق درصورت داشتن جان و روان سالم و آگاه ، ازهمان موجود رهسپار کوی الهی می شود و عشق واقعی به معشوق واقعی می رسد . به این نکته نیز باید توجه داشت که درحالت دوم هنگامی که فرد متوجه عشق الهی می شود ، ازآن پس همه موجودات و خلایق را بارقه ای از وجود خداوند می بیند و نسبت به آنها علاقه و عشق به خصوص را ابراز می کند .

«عشق یعنی خلاصه کردن عالم خلقت دریک موجود و بزرگ کردن یک موجود تا مقام خدائی . » ویکتورهوگو

نقل : هرکس که با مردان بزرگ مشورت کند با عقول آنها شریک شده است . (حضرت علی (ع))

نقل : آنچه که گذشته تمام شده ، آنچه که می آید کجاست ؟ پس برخیز و فرصت را میان دو نیستی غنیمت شمار . (حضرت علی (ع))

نقل : با پوشیده داشتن مقاصد خود برای نیل به آنها کمک بگیرید، زیرا هرکس که دارای نعمتی شود ، مورد حسد واقع می گردد.

دانه ای در صید گاه عشق بی رخصت مچین کزبهشت آدم به یک تقصیر بیرون میکنند

بودن پول و مال انسان را با هوش نمی کند . بلکه عمده بکاربردن آن است .

ارزش عشق مربوط به ارزش معشوق است . اگر معشوق دارای اصالت بوده باشد ، بدون شک آن عشق و احساس نیز اصالت خواهد داشت و بلعکس هرگاه عشق به یک موضوع ناچیز متعلق گردد، چون معشوق اصالتی ندارد و پایندگی آن نامفهوم است ، آن عشق یک اشتهای کاذب است که به جهت لذت بخش بودن آن ، غالباً نام عشق به آن نهاده اند .

مست عشق الهی بودن ، مقامی بس والاتر از عقل دارد .

اگر در راه عشق مطلق ، عاشق (خدا) به معشوق خود قهری نماید ، این غیر از آن کینه توزی معمولیست که از عداوت سرچشمه گرفته است . بلکه این قهر تصفیه و تزکیه عالی است که با مهر و لطف الهی هماهنگ است .

آیه : «شاید شما به چیزی اکراه داشته باشید درحالیکه همان چیز خیر شماست و شاید شما چیزی را دوست داشته باشید و همان چیز برای شما بدو ناشایست بوده باشد . »(بقره 213)

انسان هیچگاه نمی تواند با استفاده از حداکثر کمالات علمی ، آلودگیهای شک و تردید را ازخود دورکند ، به چندین دلیل که دو دلیل ذکر می شود :

1-ارتباط شدید میان تمام اجزاء و موجودات جهان هستی.

این ارتباط اقتضاء می کند که اگر حداقل یک مجهول برای انسان وجود داشته باشد ، کل دستگاه برای اومجهول خواهد بود .

2-انسان هرچقدر هم که به حواس و وسائل دقیقتر مطلع شود ، بازهم نمی تواند از بازیگری خود در جهان معلومات کنار برود ، بنابراین همواره این تردید برای او باقی خواهد بود ، که مرز میان بازیگری و تماشاگری او درباره جهان هستی چیست و کجاست ؟

با این حال اگر ما بتوانیم درجهان هستی قطره معلومات خود را به دریای بیکران علم خداوندی مربوط یا منسوب بسازیم ، تردید و شک کردن ما موجب شکنجه و ناراحتی روانی ما نخواهد گشت .

بهترین راهنما برای یک خودانسانی درراه تکامل روحی ، نوریست که خداوند دردل او به ودیعه گذاشته است . (یعنی هدایت تکوینی )

رسیدن به عظمت انسانی و مقام عرفانی واقعی محتاج به تخریب و متلاشی ساختن ساختمانهایی است که هوی و هوس و شهوت پرستی دردرون انسان بنا نهاده است . این خرابی عالی ترین آبادی را به دنبال خواهد داشت .

دردنیا صداهای فریبنده زیادی وجود دارد که انسان را ازجاده حقیقت منحرف ساخته و به تباهی می اندازه ، این صداها شبیه به صفیر شکارچی است که پرنده بی اطلاع را فریب داده و به دام می اندازد .

تأکید بر افزودن و گسترش فکری به آن سبب است که هر چه میزان آگاهی ما ازجهان خلقت بیشتر و عمیق تر شود ، درگیری فکر ما نیز درتناقضات کمتر می شود.

هرگاه بر بی حاصلی آرزوها و هدفهای زمینی و بشری پی بردیم و آنگاه گشتیم ، زمانیست که نظم معجزه آسا و شکوه و جلال هستی و جهان اندیشه برما آشکار می شود و سرنوشت و تقدیر آدمی و اینکه درزندان این سرنوشت اسیر هستیم را احساس خواهیم کرد و درصد آن برخواهیم خواست که تمام هستی رابه عنوان یک وحدت پر از جلال دروجود خدا بشناسیم . «آمین یا رب العالمین »

درراه کمال باید حسد را دروجود خود ریشه کن کنیم .

مرید یا سیرکننده یا مسافر دیار حق (یا هر اصطلاح دیگر) بایستی تدریجاً موجودیت خود را دررهبر فانی نموده ، از این راه به سرمنزل ربوبی گام بردارد ، مراحل ابتدائی این سرسپردگی از محبت و علاقه سرچشمه گرفته ، تدریجاً به مراحل خود باختگی دروجود رهبر و عشق واقعی به او می رسد .

نقل : برای هر کسی که حقیقتی مطرح نیست ،وسیله ای برای رسیدن به آن حقیقت هم وجود ندارد .

اگر کسی بخواهدقدمی درراه خیر بردارد و با خدای خود ارتباط برقرار سازد ، دراولین قدم بایستی کثافتهای درونی خود را مانند کثافتها و آلودگیهای برونی ازخود دور نماید . سپس شایستگی نیایش با آن خدای حکیم را دارا می شود .

کسی که تحمل زحمت و مشقت ریاضیات نفسانیه را بر خود هموار کند ، خداوند او را از حسد و سایر صفات پلید پاک خواهد کرد .

رهبر از طریق تعلیم و تربیت طبیعی ، راهرو را آماده حرکت به سوی کمال می سازد و چنانچه جبران خلیل جبران می گوید : چراغی بدست گرفته ، شخص را تا آستانة روح خویشتن هدایت می کند ، پس از آنکه راهرو به آستانه روح خویش قدم گذاشت ، با یک اقیانوس بیکران و ژرفا روبرو می شود ، راهبر به این تماشا و نظاره و خیره شدن به اقیانوس خویشتن که راهرو به آن رسیده است ، قناعت نمی ورزد ، بلکه او را کمک می نماید ، تا به آن اقیانوس خم شده و خویشتن را دقیقاً دریابد و روشن است که مقصود از دریافت خویشتن شناخت حقیقت روح نیست ، بلکه با خم شدن و درخویش نگریستن ، او را به قاره های پر نمود و فعالیت و جنب و جوش «من»خویشتن آشنا می سازد . هنگامیکه به این مرحله رسید ‏جهان جارجی به کمک او می شتابد ، دریافتهایی که ازجهان خارج به او دست می دهد ، پر معناتر و دارای مفاهیم عالی تری می گردد، او می تواند ازترانه یک پرندة ظریف که درسایة برگی آرمیده است صدای خدا را بشنود .

اگر انسان بتواند خود را کاملاً تربیت کند ، خواهد دید که تمام اختلافها و گم راهی ها ناشی از دیدن رنگها و اشکال گوناگون موجود درجهان و نیز نادیده گرفتن اصل حقیقت است . خوشا به حال انسانهای کور و روشن ضمیر!

با کمی دقت درمسئله علت و معلول می توان به این نتیجه رسید که مواد جهان هستی و هرآنچه که درآن است ، نمی تواند هدف نهائی خلقت بوده باشد ، زیرا هدف بایستی با آن کسی که آن را برای هدف بودن انتخاب کرده است شباهتی ولو معنوی داشته باشد . هراندازه که تیزفهم وهوشیار باشیم و هراندازه از وسائل درک و فهم بهره مند شویم ، آنچه که خداوند ازما می خواهد تواضع و فرتنی است . خداوند دل شکسته می خواهد ، مقصود از دل شکسته سقوط فعالیت روحی نیست که خود باعث خوشی و رکورد روان انسان می باشد ، بلکه مقصود از شکستگی ، انفجار روحی است که با داشتن حالت تسلیم درپیشگاه خداوندی به بالاترین مقام روحانی نائل می گردد.
شرط طریقت

1-فقر (تهیدستی روحانی ) = فنا= ساده زیستن و بی نفس بودن (درروح فقیر بودن )

2-ذکر (یادآوری)= پژواک خداوند

یادآوردن و ذکر خدا این است که تو خدا را دردرختان ، پرندگان و مردم و حیوانات بینی . هرکجا زندگی جاری است خدا را آنجا بجو ، هرکجا که هستی هست خدا را درآنجا بیاب ، زیرا تنها خدا وجود دارد و نه هیچ چیز دیگر .

3-معرفت

تو درنفاق زندگی میکنی و بردگی تو همین است و هرچیز واقعی با چیزی مصنوعی جایگزین شده (شخصیت جایگزین معرفت با آگاهی گشته است ). شخصیت ساخته انسان است و معرفت امری الهی است . انسان آگاه با معرفت خویش زندگی می کند و معرفت او ، شخصیت اوست . اگر شخصی به تو توهین کرد ، انسان با شخصیت پاسخی آماده دارد . انسان با معرفت پاسخ های آماده و ازپیش تعیین شده ندارد . او معرفت دارد و کیفیتی آینه گون درخود دارد . رفتار او بر اساس هشیاری آن لحظه او خواهد بود . رفتار او براساس گذشته ، حافظه اش و از ذهنش نمی آید . رفتار او درلحظه حال است و تازه خواهد بود . رفتار او زیبایی دارد و موقرانه است (نیاز لحظه هر چیز که باشد تو آن را درخودت خواهی داشت ). ولی انسان با شخصیت زشت است . درگذشته و درعادات خود زندگی می کند .

بود آیا که درمیکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند

اگر ازبهر دل زاهد خودبین بستند

دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
عشق

- عشق یعنی این که تو آماده باشی جانت را برای عشقت بدهی (قبل از مردن بمیر)زیرا مردن درعشق یعنی فرارفتن از مرگ .

- انسان باید درچنان عشقی به سربرد که آماده باشد همه چیز را به مخاطره افکند .

- عشق و نفس نمی توانند با هم باشند مثل خورشید و ماه (نور وتاریکی ) و اگر از نفس حمایت کنی ، مجبوری که بی عشق سرکنی و برعکس اگر نفس دورانداخته شود . عشق از همه جوانب فرا می رسد .

- نفس انسان به گونه است که نمی تواند اعتراف کند که احمق بوده است .

- وقتی تو شروع به گردآوری دانش می کنی راضی وشاد هستی و فخر می فروشی و می پنداری که میدانی و بسیار نفسانی می گردی . درواقع تو هیچ نمی دانی . ولی دانشی که جمع کرده ای به تو یک تأثیر کاذب می دهد ، گویی که میدانی و شروع می کنی به تظاهر کردن نخست برای دیگران وسپس برای خودت . وقتی دیگران فکر کنند که تو میدانی تو باورت می شود .

- عشق دردناک است زیرا انسان را دگرگون میسازد . برای رسیدن به جدید باید قدیم را ترک کنی . گذشته آشنا است و امن ، ولی جدید مطقاً ناشناخته است .

ذهن درامور تازه کاملاً‌ ناتوان است و ترس برمی خیزد . با ترک دنیای کهنه ی راحت و امن درد آغاز می گردد. ولی تو بدون رفتن از درون رنج نمی توانی به شعف دست یابی . بسیاری از انسانها نیز دررنج هستند ، ولی رنجشان عبث است . زیرا دردکشیدن بدون عشق ، یک اتلاف وقت است و بالعکس رنج کشیدن درعشق ، سازنده است و تو را به سطوح بالاتر معرفت خواهد برد .

- برای خود شناسی عشقی اساسی لازم است تا دیگری را درعشقی عمیق و شدید و درشعفی کامل بشناسیم تا آینه ای داشته باشیم برای بازتاب وجود خویش .

عشق یعنی تو باز باشی ، آسیب پذیر باشی ، حصار ها و زره پوش ها را بیاندازی ، درآمدن ازحالت دفاعی ، خطرناک زندگی کنی و ازخود شیفتگی و ازدنیای بسته خویش بیرون بیائی (یعنی شخص وجود ندارد ) و دیگر آنکه عشق یعنی دیگران می توانند تو را انکار کنند . می توانند تو را آزرده کنند و توباید این چالش ها را بپذیری تا رشدی کامل داشته باشی . نخستین گام عشق یعنی هماهنگ بودن با تمام انسانها ، حیوانات ، پرندگان ، درختان ، اشیاء… و انتهای آن پروردگار .

- کسانی که می گویند زندگی بی معنی است ، کسانی هستند که عشق را نشناخته‌اند.

- مردم فقط وقتی رشد می کنند که خطاهای بسیار مرتکب شده باشد هر اشتباه فرصتی است برای رشد کردن .

- راه تحول درونی دشوار است . هیچ تحول واقعی نمی تواند آسان باشد .

- انسان فهیم می تواند ازهمه چیز استفاده کند . حتی از زهرنیز می تواتند همچون شهد استفاده کند. آنچه که مورد نیاز است هشیاری و هوشمندی است .

- پس از چند سال تلاش عظیم ، او تشخیص داد که هرکاری بکند به جایی نخواهد رسید زیرا تلاش ها ازنفس برمی خیزد چگونه تو را ازنفس رها می سازند ؟ این نفس است که «کننده» می شود ، نفس نمی تواند تصمیم بگیرد که تسلیم شود . اگر نفس تصمیم به تسلیم بگیرد ، بار دیگر تو را فریب داده است . آن وقت نفس حاضر است وحتی تسلیم تو را نیز درکنترل خود دارد . ولی نفس نمی تواند تسلیم را کنترل کند . تسلیم یعنی بی نفس بودن . چندین سال همه ی راههای ممکن را پیمود و راهی برای بازگشتن نیافت . هرچه بیشتر تلاش می کرد دورتر می گشت .

- وقتی ازتمام تلاش ها دست برداری دیگر رویایی نمی توانی ببینی . فکری به سراغت نمی آید ، کاری برای انجام دادن نمانده ، تلاش ها به شکست انجامیده . او درناامیدی تمام به سر می برد و کاملاً‌ ناتوان شده بود . او اندوهگین نبود . وقتی کاملاً ناامید باشی ، نمی توانی غمگین باشی . اندوه یعنی اینکه تو هنوز هم امیدوار هستی. اندوه یعنی اینکه تلاش ثمر نداد و تو برای همین غمگین هستی ؛ ولی تلاش دیگر موفق خواهد بود و باز هم فکر خواهی کرد و بازهم نقشه خواهی کشید . ناامیدی ، یعنی اینکه تو هیچ امیدی نداشته باشی ، نه به اینکه (من شکست خورده ام ).

تمام راز، راز بزرگ ، رازرازها درهمین بی تلاش زیستن است . بی عملی یعنی تسلیم.

-تو نمی توانی بگویی : بگذار تسلیم شوم زیرا تسلیم شدن به نظربهترین راه برای رسیدن به سرور ، خدا ، فراتر آگاهی و اشراق است آن وقت تسلیم تو وسیله ای است برای رسیدن به یک هدف ، ولی تسیلم واقعی ، وسیله ای نیست برای یافتن چیزی . انسان فقط آسوده است .

تسیلم را (فناء فی الله )می خوانند ، ناپدید شدن درخداوند و آن وقت از میان این ناپدید شدن ، چیزی شروع به پیدایش می کند و آنان این حالت را بقاءلله می خوانند : حضور خداوند چیزی که غیر قابل توصیف و بیان نشدنی است . یک تجربه ی بی کلام است . حالتی که نه ذهنیت است و نه عینیت بلکه ورای هردو است .

- انسان هوشمند قادر نیست تا آتش کند انسان هوشمند ترجیح می دهد خودش کشته شود تا اینکه مردمی بیگناه را به قتل برساند . انسان هوشمند چنین نخواهد کرد .

مسئله انسان چگونه یافتن خداوند نیست ، این است که چگونه از این زندان که ذهن تو است و فرهنگ تو است آزاد شوی زیرا ذهنی که تو را ازآن خود می خوانی ، مال تونیست .

انسان پیوسته هرلحظه درتضاد و جنگ بسر می برده این آموزش دنیا است . وقتی ازهمان ابتدا به تو درس جاه طلبی می دهند . یعنی تو باید از دیگران بالاتر باشی یعنی که تو باید برتری خودت را اثبات کنی و ثابت کنی که دیگران ازتو پائین تر هستند و تو باید موفق شوی .

مسئله انسان چگونه یافتن حقیقت نیست زیرا تا وقتی که تو آزاد نباشی ، نمی توانی حقیقت را پیدا کنی ، حقیقت فقط درآزادی اتفاق می افتد . اززندانی که برتو تحمیل کرده اند بیرون بیا . اگر با زندان همکار نکنی ، زندان نمی تواند وجود داشته باشد و اگر تو بخواهی خداوند را بشناسی ، زندگی را بشناسی و نعمتها و برکات آن را درک کنی و زیبایی این جهان هستی را ببینی آزادی نخستین پیش نیاز است .

آفرینش تقسیمات درانسان ایجاد شکاف دراو بوده است . به تو گفته اند که بدن تو از روحت جداست ، خداوند از دنیا جداست ،دنیای دیگر دنیای واقعی است و این دنیا دروغین و کاذب است و برای دربند نگاه داشتن تو از واژه ترس استفاده شده : ترس ازجهنم ، وحشت از تنبیه ، و اینکه تو را برای بهشت و انواع خوشی های آن تو را طمع کار بارآورده اند . ولی این گونه نیست : تنها یک دنیا وجود دارد ، این تنها دنیا است . بدن و روح تو یگانه و یکی است . تمام ترسها را دور بریزید . اگر عاشق زندگی باشی و آن را محترم بداری و جشن بگیری ، دربهشت هستی . اگر نتوانی شادمانی کنی ، اگر چنان زنجیرهای سنگینی برپا و دست داشته باشی که نتوانی با آهنگ زندگی به رقص درآیی . آنوقت در دوزخ بسر می بری.

گرمن از باغ تو یک میوه بچینم چه شود

پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود

یا رب اندکنف سایه آن سروبلند

گرمن سوخته یک دم بینشینم چه شود
رفتار مرید بامرشد

یک سالک روحانی باید با مرشدی دررابطه ای صمیمانه و عاشقانه باشد این پدیده زمانی می برد . تو نمی توانی فقط از یک دربه دری دیگر بروی ، تو گدا باقی می مانی ، می توانی اطلاعات جمع آوری کنی ، ولی دردرونت ، تمام آن اطلاعات یک آشوب بزرگ می شود . یک سنگ غلتان خزه جمع نمی کند .

- عشقی که بین مرشد و مرید وجود دارد همچون گلهای فصلی نیست بلکه به عشقی طولانی ازصمیمیت و تماس بلافصل با مرشد احتیاج دارد تنها دراین صورت است که چیزی آهسته درمعرفت او طلوع خواهد کرد (صداقت داشتن با مرشد )

- تو از سوء هاضمه دررنج بودی و می انگاشتی که رنج تو بخاطر این است که می خواهی بیشتر بدانی و به اندازه کافی دانش نداشتی درصورتیکه ذهن تو پر از پرستش هایی است که اگر هم به آنها پاسخ داده شود تو فضایی نداری که آن پاسخ ها به درون بروند . تو اینگونه هوشمند تر نمی گردی ، بلکه احمق خواهی شد . بیاد بسپار که دانش نیز باید هضم گردد. تنها آنگاهست که بخرد تبدیل می شود .

اگر تسلیم باشی ، می توانی بالاتر بروی وقتی تمام انرژی ات را با اعتماد درچیزی می ریزی ، آن کار یک مراقبه می شود و سرور و شعف با خودش می آورد . وقتی بایک مرشد هستی باید بسیاربسیار هشیار و آگاه باشی . زیرا هرچیز و هرامر کوچک نیز طوری ترتیب داده شده تا به رشد روحانی تو کمک کند .

درغالب کارهایی که بنظرتو مشرف شدن نمی آید ، مرشد به تو می آموزد که چگونه آنچه را که خورده ای هضم کنی و آنرا به انرژی نه به وزن اضافی، تبدیل کنی . و هر آنچه راکه مرشد به تو میدهد باید به خرد تبدیل شود نه به دانش . دانش ، وزن است و خرد ، مواد مغذی ، خرد درتمامی وجود تو منتشر می گرددو ابداً نیازی به یادآوری خرد نیست ، خرد ، خود تو است . همان وجود تو است .

تو باید یک اعتماد بی قید و شرط داشته و از دستورات مرشد پیروی کنی و گاهی مرشد چیزهای غیرممکن را درخواست می کند ، ولی خوشا آنانکه می توانند حتی وارد چیزهای غیرممکن شوند . هرچه آن چیز بیشتر غیرممکن باشد ، رشد و بلوغ تو ، دست آورد تو وروشنایی تو نیز ازطریق آن بیشتر خواهد بود . اعتماد یعنی همین.

- مرشد نمی تواند تمام حقیقت را به شما بگوید . شما قادر به شنیدن آن نیستید . شما تنها می توانید جزء به جرء و خرده خرده جذب کنید . وقتی این جزءها را هضم کردید می توانید قدری بیش تحمل کنید .

- قبل ازاینکه دردرست را بیابی ، باید به درهای اشتباه بسیار روی آوری ، زیرا مرشد واقعی پدیده ای بسیار کمیاب است .

- اگر روزی مسئله انتخاب بین خدا و مرشد باشد ، مرید مرشد را برخواهد گزید ، زیرا تنها ازطریق مرشدی است که او می تواند به خدا برسد . مرشد یک پل است . با انتخاب خدا تو هرگز نخواهی رسید ، زیرا پلی نداری تا از آن گذرکنی .

- او احساس اندوه می کند زیرا تو از مرشد پرهیز می کرده ای . اینجا هستی و ازرشد کردن دوری می کنی تو هنوز تسلیم نشده ای و به مرشد نگفته ای ، هرکاری خواستی با من انجام بده . هرچه می خواهی به من بگو تو خودت را جدا نگه داشته ای و ازخودت محافظت کرده ای پس غمگین بودنت طبیعی است .

غمگین بودنت به آن خاطر است که میدانی با مرشد زرنگی می کنی و کلک می زنی و این را بدان کسانی که دراینجا زرنگی کنند و زیرک باشند کسانی هستند که فرصت را ازکف می دهند .

معصوم باش . تنها دراین صورت است که امکان متحول شدن را خواهی داشت .

برای با مرشد بودن تو باید بازباشی. باید کاملاً برهنه باشی ولی اگر نمی خواهی اینگونه باشی نیازی به پنهان کاری نیست و نیازی به تظاهر نیست درغیر اینصورت اندوهگین می شوی و با مرشد تماسی نخواهی داشت و اندوه تورا فرا میگیرد و می‌گویی «اینجا چکار می کنم ؟ همه درحال رشد کردن هستند . پس من اینجا چه می‌کنم؟»

پس تصمیم بگیر که اگر می خواهی اینجا باشی ، باید طبق خواسته مرشد رفتار کنی . نه بر اساس خواسته خودت .

تنها تسیلم است که می تواند به تو کمک کند و به مرشد فرصت می دهد تا فیضش را به درون تو بریزد .

- آموزش پلی است بین امکان و فعلیت . آموزش به شما کمک می کند تا چیزی بشوید که فقط به صورت دانه هستید .

آن تعلیم و تربیت که دردنیا رایج است تو را آماده کسب نان می کند و این روند تو را برای زندگی آماده نمی کند . آن آموزش که دردنیاست و دردانشگاهها به تو زندگی نمی دهد شاید امکانات رفاهی بیشتر بدهد ، ولی امکانات رفاهی بیشتر به معنی زندگی بهتر نیست ، این دو مترادف نیستند .

این آموزش تنها برای کسب نان و دان است و این افراد فقط گدایانی هستند و بس . آنان حتی مزه ی زندگی را نچشیده اند و نمی دانند زندگی چیست و نور چیست . آنان طعمی از هستی نچشیده اند و نمی دانند که چگونه آواز بخوانند و چگونه برقصند و چگونه جشن بگیرند . آری آنان نان به دست می آورند بیش تر از دیگران و بسیار ماهر هستند و ازنردبام ترقی بالا و بالاتر می روند ولی درعمق وجود ، آنان پوچ و بی نوا هستند .

آموزش باید به تو غنای درونی ببخشد . نباید فقط اطلاعات تو را بیشتر کند .

آموزش دراولین مراحل بسیار ابتدایی است و اینکه زندگی را نباید همچون مبارزه برای بقا انگاشت . زندگی باید همچون یک جشن و ضیافت گرفت .

آموزش شما را آماده می کند تا خودتان باشید . یعنی بیرون آوردن چیزی از انسان . آموزش یعنی بیرون کشیدن آن چیزی که درون تو هست . آوردن بالقوگی تو به فعل چیزی را که خداوند همچون گنجینه ای درتو به ودیعه نهاده ، کشف آن گنج آشکار شدنش و نورانی شدنش یعنی آموزش واقعی مرید . (هدایت کردن ازتاریکی به نور).مرشد به شما می آموزد تا سازش کار نباشید . به شما تعلیم می دهد که مشتاق رفاه و راحتی نباشید . زیرا در جامعه تو نان و رفاه بدست می آوری ، ولی آگاهی و معرفت را ازدست می دهی . تو رفاه خواهی داشت ، ولی روحت را ازدست خواهی داد.

آگاهی همچون رودخانه است . هرلحظه که راکد شوی ، آگاهی را ازدست می دهی همه ی راز مذهب دراین است که انسان را از ناآگاهی به آگاهی بیاورد . به دانش بیشتری نیازی نیست . به هوشیاری بیشتر نیاز است . خویشتن خودتان بشوید . انسانی که خودش شده باشد خواهی دانست که چه وقت اطاعت کند و چه وقت اطاعت نکند . وقتی حقیقت را ببیند ، اطاعت خواهد کرد و وقتی باطل را ببیند مطیع نخواهد بود .

تحت انظباط درونی قرار بگیر، زیر اگر نوری فرا راه خویش باشی ، دیگر از چیزهای بی معنی که تا کنون پیروی می کردی ، پیروی نخواهی کرد .

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندارین کار، دل خویش به دریا فکنم

ازدل تنگ گنهکار برآرم آهی

کاتش اندرگنه آدم و حوا فکنم .

- را بپردازی . ووقتی حقیقت را می خواهی ، باید تمام وجودت بهایش را بپردازی . با تمامیت خود .

- و گاهی تو باچنان معماهای احمقانه ای سرگرم می شوی که بعدها به خودت خواهی خندید . تو آن را بسیار مسخره خواهی یافت که چرا این قدر به این چیز احمقانه توجه کرده ای .

فقط پرسش های خودت را تماشا کن . چقدر از آن ها فقط بی فایده هستند ؟ و چرا تو این همه روی آن ها تأکید داری ؟ و چرا این همه با انرژی خود به آن خوراک می دهی ، چرا بارها آن ها را تحمل می کنی ؟ فقط برای بیست و چهارساعت تماشا کن ، یادداشت کن . شگفت زده خواهی شد . نود پنج درصد از آن بار هم اکنون می تواند بیفتد و تو احساس آزادی زیادی خواهی کرد . ولی ، مشکل این جاست که نفس تو همیشه طالب مشکلات است . نفس از طریق مشکلات زنده است . اگر مشکلی وجود داشته باشد ، نفس کاری برای انجام دادن خواهد داشت . اگر مشکلی نباشد نفس کاری ندارد که انجام دهد ووقتی کاری برای انجام دادن نباشد ، نفس شروع به مردن می کند . نفس یک انجام دهنده بزرگ است . نفس از انجام هر کاری کاملاً خوشنود و راضی است . کاری را به او واگذار کن و نفس کاملاً خودش است . و نفس از کاه ، کوه می سازد . نفس مشکلات جزیی را بسیار بزرگ می کند . نفس یک درشت نمای عظیم است .

- تو تنها چیزی را به دست می آوری که لیاقت آنرا داشته باشی . این راهمیشه به یاد بسپار و باید ارزش دریافت چیز بهتر را داشته باشی . مرشدهمیشه عادل است . او آمده است هرچه تو درتوان داری به تو بدهد ، ولی نمی تواند بیش تر از ظرفیت تو به تو بدهد . تو قادر نخواهی بود آنرا درک کنی . درواقع تو آن را سؤتفاهم خواهی کرد و تو از آن سوءاستفاده خواهی کرد . تو شاید با آن به خودت صدمه بزنی . زیرا هر آن چیزی که توسط تو جذب نشود و نتواند هضم شود . به سم تبدیل می گردد. مرشد باید بسیار مراقب باشد که چیزی را به تو بدهد که بتوانی جذبش کنی . اگر تو فقط بتوانی کلم بخوری ، آنگاه فقط کلم به توداده خواهد شد .

مرید کسی است که خودش را آماده می کند ، که بیشتر دریافت کند . او تقاضایی نمی کند . زیرا تقاضا را نمی توان برآورده ساخت . شاید تو چیزی را تقاضا کنی که ربطی به وجود تو نداشته باشد . الاغ می تواند خیلی چیزها را تقاضا کند . چیزهایی که برای او ارزش غذایی نداشته باشد و یا حتی مسموم کننده باشد . ولی مرشد باید فقط چیزی را به تو بدهد که تو در آن لحظه ی مشخص نیاز داری .

اگر تو به یک تکان و ضربه نیاز داشته باشی ، او تو را شوکه می کند . اگربه کتک مفصلی نیاز داشته باشی ، او تورا حسابی کتک خواهد زد . اگر به عشق نیاز داشته باشی او به توعشق خواهد داد . اگر تو درلحظه ای خاص به عشق نیاز نداشته باشی او تورا نادیده خواهد گرفت . تو ابداً وجود نداری ولی هرچه که نیاز باشد مرشد آن را برآورده خواهد ساخت . یادت باشد مرشد تقاضاهای تو را برآورده نخواهد کرد و کسی که به تقاضاهای تو پاسخ بگوید مرشد نیست . او خطرناک است – مراقب او باشید ، زیرا او تقاضای واقعی تو را نمی شناسد . او نمی تواند به رشد تو هیچ کمکی بکند . سفری طولانی درپیش است . یک سفر پر مخاطره و ظریف . جاده سربالایی است و کوهستانی ، هرامکانی وجود دارد – یک خطای کوچک کافی است تا به عمق دره پرتاب شوی و از بین بروی . جاده بسیار باریک است به باریکی لبه ی تیغ است .

مرشد باید بسیار مراقب باشد که فقط چیزی را به تو بدهد که تو ظرفیت جذب آن را داشته باشی . اگر آنرا جذب کردی پیش تر به تو داده خواهد شد . و هرگز نباید اضافه بار داشته باشی . مرشد موادغذایی می دهد نه وزن اضافی ، زیرا وزن اضافی مانع رشد تو است . مرشد به تو دانش نمی دهد ، او تنها به تو راهنمایی هایی می دهد . آنگاه تو باید روی آن راهنمایی ها کار کنی . ولی تو همیشه چیزی را دریافت می کنی که نیاز دراید نه کم تر و نه بیش تر . اگر تو کور باشی ، مرشد هرگز درباره ی نور با تو سخن نخواهد گفت : این به تو کمک نخواهد کرد . نخست چشمان تو باید بازشود ، و یادت باشد هیچ کس کور نیست . همه چشم بسته هستند . پس می توان چشم بندها را ازروی چشم ها برداشت . مرشد واقعی از هرراه می کوشد تا پارچه را ازپیش چشم بردارد ولی مشکل دراینجاست که تو مقاومت می کنی زیرا تو می پنداری که شاید این پارچه که چشمانت را پوشانده ، محافظ چشمان تو است . گوش های تو مسدود شده ، ولی تو می پنداری که چیزی آن را مسدود کرده ، جنبه حفاظتی دارد و نمی گذارد صداهای غیر لازم به گوش تو برسد . تو شاید چنین ایده ای داشته باشی که صداها مضر هستند و یا نور خطرناک است . مردم با سوءتفاهم های زیاد و با بدآموزی های بسیار زندگی می کنند و آرمان های کاذب دارند ، ولی با این وجود این ها عقاید آنان است و به آنها وابسته هستند . بسیار کمیاب است انسانی که نظر و عقیده ای نداشته باشد .

مرشد باید تمام بدآموزی ها تمام نظریات و سؤتفاهم ها را ازتو دور کند . این چشم بندهای تو هستند و گرنه کار او نواختن فلوت برای انسان ناشنوا و درآوردن نور برای انسان کور است . بسیار عبث خواهد بود و هیچ مرشدی هرگز دست به کارهای عبث نمیزند .

تو باید بسیار مراقب باشی – با که صحبت می کنی چه میگویی و گفته ی تو دراو به چه چیزی تبدیل می شود ، زیرا آنچه تو بگویی اهمیت ندارد ، چیزی که او می شنود مهم است . آنچه می دهی مهم نیست ، آنچه دریافت می شود مهم است . و الزامی نیست که آنچه داده می شود دریافت شود درهمین داد و ستد چیزها عوض می شوند چیزی گفته می شود و چیزی دیگر شنیده می شود : چیزی داده می شود و چیزدیگری گرفته می شود .

-نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعاً مسئله ای وجود دارد یا نه . اگر مسئله ای باشد می توان آنرا حل کرد ، ولی اگر مسئله ای وجود نداشته باشد چگونه آنرا می تواند حل کرد ؟ اگر سعی کنی آنرا حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت هرگز از آن بیرون نخواهی رفت .

درواقع هیچ حرفی معنا ندارد . معنی درزندگی است نه درواژه ها . معنی در زندگی کردن ا ست . نه درمتون مقدس . معنی درعشق است . درواژه «عشق» معنا درعشق ورزیدن است .

نکته : تمامیت را تغییر بده : ذهنیت را از واژه ها به خود زندگی تغییربده . پیش تر وجودی بشو .

- لحظه ای که تشخیص بدهی نادان هستی ، دیگر نادان نیستی . زیرا تنها انسان هوشمند می تواند حماقت خویش را ببیند . انسان احمق نمی تواند ببیند . برای همین هم احمق است . اساسی ترین حماقت این است که شخص نمی تواند آنرا ببیند . وقتی که شروع به دیدن ناهوشمندی خود بکنی ، هوشمندی درتو طلوع خواهد کرد . وقتی که شروع به دیدن سردرگمی خودکمی وضوح تو شروع خواهد شد و گرنه چه کسی سردرگمی را تشخیص می دهد ؟ تو از سردرگمی خودت جدا شده ای و می توانی آنرا ببینی .

- جزء تمامیت نیست و اگر تو جزء را به عنوان کل بخوانی ، دردام یکی از بزرگترین دروغ های ممکن خواهی افتاد . برای این می گویم بزرگترین دروغ . زیرا قدری از حقیقت درآن هست . درواقع نیم – حقیقت است . حقیقت ناقص یا نیم – حقیقت از دروغ کامل خطرناک است . زیرا می تواند مردم را فریب دهد و تو می توانی توسط آ“ گول بخوری و یا دیگران راگول بزنی ، زیرا جزئی از حقیقت درآن وجود دارد . تمامیت وقتی قابل درک است که تو نفس را، فکر را ،قلب را و همه چیز را درآن محلول کرده باشی .

- حقیقت ابداً معما نیست . حقیقت مشکل نیست . ابداً چنین نیست . حقیقت بسیار ساده است . کاملاً ساده . و حقیقت مشکل نیست . بلکه یک راز است – درست همان طوری که عشق یک راز است و یک مشکل نیست . نمی توانی عشق را ازراه منطق و ریاضیات حل کنی . می توانی طعم عشق را بچشی ، عشق می تواند تو را دگرگون کند ولی مشکلی نیست که بتواند حل شود ، بلکه رازی است که باید زندگی شود .

حقیقت همین رازی است که تورا دربرگرفته ، به شکل مردم ، درختان ، حیوانات ، پرندگان و ستارگان . تمام این هستی ، راز حقیقت است . هیچ کس جز همان راز وجود ندارد . چگونه یک موج کوچک دراقیانوس می تواند راز آنرا حل کند ؟ او خودش جزئی از رازاست همچون ما .

- خداوند یک رقصنده است . این یعنی این که او دنیا را نقاشی نکرده و گرنه از آن جدا شده بود . دنیا شعر خداوند نیست . موسیقی او نیست . دنیا رقص خداوند است . خداوند دررقصش حضور دارد ، همان است – درست در همین لحظه این درختان سبز و خورشید که طائیش را به درون آنان می ریزد و نغمه پرندگان و شما که بدون هیچ دلیل درسکوت نشسته اید و فقط لذت بردن از این لحظه ، این سکوت همین است.

نکته : تو تنها وقتی قادری به یک مرشد اعتماد کنی که به خودت بتوانی اعتماد کنی . اگر تو نتوانی به خوداعتماد کنی چگونه می توانی به مرشد اعتماد کنی ؟ اگر تو نتوانی به خودت اعتماد کنی ، چگونه می توانی به ایمانت به مرشد اعتماد کنی ؟ این غیر ممکن است.

-دردست های انسان درست ، حتی ابزار نادرست به درست تبدیل می شود . و برعکس دردرست های انسان نادرست ، حتی ابزار درست هم به نادرست تبدیل می گردد. و چنین است . نتیجه نهایی به قلب تو بستگی دارد ، نه به ابزاری که استفاده می کنی . وقتی مرشدی زنده وجود دارد ، او می تواند از هر وسیله ای استفاده کند . و همه ی ابزارها نیروهای دگرگون کننده می شوند . وقتی مرشد رفته باشد ، تمام آن ابزارها آهسته آهسته تأثیرشان را ازدست می دهند . آن وقت مردم برای قرن ها ازهمان ابزار استفاده می کنند . ولی اتفاق نمی افتد . ابزارهای درست دردست هایی نادرست ، مؤثر نیست و ابزارهای نادرست دردرست هایی درست ، مؤثراست .

- خدا نمی تواند آغاز جستجوی تو باشد ، خداوند پایان است . اوج است حد اعلا است . پس تو نمی توانی خدا را جستجو و تحقیق کنی . تو فقط می توانی درواقعیتی که دردسترس است تحقیق کنی . تو باید واردش شوی ، وگرنه هیچ کتاب مقدسی به تو کمک نخواهد کرد .

تبصره : تو فقط بایک مرشد زنده می توانی تجربه کنی .

به مرشد نزدیکتر شو . لحظه ای می رسد که درعمق صمیمیت ، آن قدر نزدیکی که شعله شمع روشن به شمع خاموش میجهد . آن وقت مرید خودش مرشد می شود . این تنها راه جستجو و تحقیق است . تمام راه های دیگر فقط برای پرهیز کردن و تظاهر است .

- فقط یک چیز یادت باشد : اگر واقعاً‌ میخواهی کاری انجام بدهی ، انجام بده و اگر نمی خواهی ، انجام نده – اما واضح باش . درهم و برهم و قروقاطی نباش.

اگر واقعاً میخواهی نقاش بشوی ، پس نقاش بشو و هرچه را که مخاطره ی آن است قبول کن آری با نقاش شدن تو نمی توانی نخست وزیر شوی . درجامعه بسیار مورد احترام نخواهی بود . زیرا نقاشی های تو برای جامعه ابداً مفید و کاربردی نخواهد بود . و هرچه آنها زیباتر باشند ، مصرف کاربردی آنان کمتر خواهد بود . هرچه اصیل تر باشند کمتر درک شده و کمتر فروش خواهند رفت . ولی اگر می خواهی نقاش شوی ، نقاش شو – حتی اگر به معنی فقیرمانده تو باشد ، حتی اگر به قیمت گرسنگی تو باشد ، حتی اگر زودتر بمیری . اگر به قیمت رنج کشیدن تو باشد . رنج بکش ، زیرا حتی در آن رنج هم تو از این که کاری را که دوست داری انجام می دهی ، لذتی ظریف خواهی برد . تو رضایتی بزرگ خواهی داشت . شاید رفاه نداشته باشی ، ولی راضی خواهی بود و این ارزش واقعی است .