دسته بندی | هنر و گرافیک |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 14 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 10 |
توضیحات :
تحقیق در مورد خوشنویسی در دوره صفویه 10 صفحه در قالب Word قابل ویرایش.
بخشی از متن :
مقدمه :
بعد از اسلام در ایران هفت نوع خط معروف وجود داشته که اگر هنرمند خوشنویسی قادر بود این هفت خط را کامل بنویسد سمت استادی داشت و او را در حد کمال و «هفت خط» مینامیدند.
خطهای هفت گانة اسلامی که در ایران متداول بوده و هست به ترتیب قدمت عبارتاند از: خط کوفی، خط محقّق و ریحان، خط ثلث، خط نسخ، خط تعلیق و دیوانی، خط نستعلیق و خط شکسته نستعلیق که رقعه را نیز باید به این جمع اضافه نمود. هر کدام از این خطها مشتقات و گونههای مختلف دارد.
تاریخ خط فارسی را با تاریخ تحول خط عربی همزمان می دانند زیرا با ظهور دین اسلام و گسترش آن در ایران خط عربی کوفی جایگزین خط پهلوی شد.
خط کوفی در ابتدا بدون نقطه و اعراب بود اما در سال 69 هجری قمری ابوالاسود دولی از شاگردان حضرت علی (ع) براین خط اعراب نهاد و دیگری به نام نصر بن عاصم نقطه گذاری کرد.
در اصفهان تا قرن دوم هجری خط همان خط پهلوی بود که از عهد ساسانیان رایج بود و تا سال 132 هجری قمری تغییری در خط معمول این شهر پیدا نشد.
با روی کار آمدن عباسیان و قدرت یافتن ابومسلم، برای اولین بار خط اسلامی در شهر اصفهان متداول شد و به تدریج مکاتیب عمومی از خط پهلوی به خط اسلامی تبدیل شد.
قرن پنجم و ششم زمان رواج خط کوفی در اصفهان است. از قرن هفتم هجری استقبال از این خط به شدت کاهش یافت. اما متروک نشد.
آخرین نمونه این نوع خط در کتیبه دور گنبد امامزاده جعفر است که تاریخ آن 725 هجری قمری است.
از اوائل قرن پنجم رواج خط نستعلیق که خط تحریری خاص ایرانی بود شروع شد و در قرن ششم و هفتم رواج کامل یافت بطوری که اکثر کتب فارسی و برخی از کتب عربی با این خط نوشته می شد.
چکیده :
دوره صفویان از درخشان ترین ادوار ترقی و تکامل خطوط مختلف ایرانی بویژه ثلث، (نسخ) و (نستعلیق) است.
در این زمان بیشتر شاهان و شاهزادگان و رجال و امراء صفویه خود خوشنویس بوده اند و خطاطان و اساتید خوشنویس از احترامی ویژه برخوردار شدند و مکتب خط و خطاطی در این شهر دائر شد و این شهر در حدود 4 قرن مهد بزرگترین خطاطان و خوشنویسان شد.
خط نستعلیق در دوران صفویه به آنچنان جایگاهی رسید که نه تنها در ایران و افغانستان (که در آن هنگام جزئی از ایران بود) بلکه در ممالک مجاور و دور دست همچون هندوستان و عثمانی و مصر و عربستان نیز طرفدارانی پیدا کرد و اساتید بزرگی مانند میر معزکاشی نستعلیق نویس بزرگ دوران شاه عباس اول به هند سفر کرد و این خط را در آن کشور رواج داد.
دوران صفویه زمان رونق خط ثلث نیز هست.
در ادامه مقاله بیشتر با رشد این هنر در دوره صفویه آشنا می شویم .
خوشنویسی در دوره صفویه
دوران حکومت صفویه در ایران و اصفهان زمان اوج شکوفایی هنر در سطوح مختلف بوده است. از جمله خوشنویسی به علت علاقة سلاطین این دوره به هنر خوشنویسی و گرامی داشتن هنرمندان آن، بسیاری از خوشنویسان مشهور از سراسر کشور راهی اصفهان شدند تا در دستگاه صفویه ارج و قربی بیابند، همانند علیرضا عباسی و عمادالحسنی و عبدالمجید درویش طالقانی و سیداحمد نیریزی و دیگران.
با کمال تأسف، حسادت، دشمنی و سعایت بعضی از خوشنویسان نزدیک شاه عباس، باعث شهادت و کشتن بزرگترین نستعلیق نویس ایران زمین که شهرت جهانی دارد گردید، ولی عاقبت شاه عباس از این عمل ناپسند خود پشیمانگردید اما پشیمانی سودی نداشت.
ثلث نویسان و نسخ نویسان معروف اصفهانی که آثار ارزنده و زیبایی از خود به یادگار گذاشتهاند عبارتاند از:
محمدرضا امامی اصفهانی: او به نام امام و پیشوای زمان خود شهرت داشته و دارای عمر طولانی بوده و همزمان با شاه عباس اوّل و شاه صفی و شاه عباس دوم و شاه سلیمان زندگی میکرده و کتیبههایی به خط ثلث و نسخ و نستعلیق در هر دوره به یادگار گذاشته است. تعداد کتیبهها به خط محمدرضا امامی در بناهای تاریخی اصفهان بیست و نه عدد میباشد
که بین سالهای 1038 تا 1081 هجری، رقم زده است.
محمدمحسن، فرزند محمدرضا امامی: نامبرده کتیبههای زیادی در بناهای تاریخی اصفهان دارد. محمدمحسن امامی اگرچه نستعلیق و نسخ را خوش مینوشته اما تخصّص او در خط ثلث بوده و کتیبههایی که از او بر جای مانده، بیشتر به خط ثلث نوشته شده است. او در عهد شاه سلیمان صفوی و ابتدای سلطنت شاه سلطان حسین زندگی میکرده است.
محمد صالح اصفهانی: از خوشنویسان ممتاز و نامدار اصفهان در دوره صفویه است. در بسیاری از بناهای تاریخی آثار قلمی زیبای او مشاهده میشود، مخصوصاً در قسمت فوقانی محراب مسجد شاه اصفهان کتیبهای است به خط ثلث بسیار ممتاز که در پایان چنین رقم زده است: کَتَبُه محمد صالح الاصفهانی، سال 1038.
علی نقی امامی:او فرزند محمد حسن امامی و از خوشنویسان معروف دوره شاه سلطان حسین صفوی بوده و بسیاری از کتیبههای مدرسة چهارباغ و امامزاده اسماعیل به خط او است. علینقی امامی علاوه بر خط ثلث، در خط نسخ و نستعلیق نیز آثار ارزندهای از خود باقی گذاشته است. وی عمری طولانی داشته و کتیبههایی از این خانواده در شهرهای دیگر از جمله در مشهد و قم و قزوین نیز بر بناهای تاریخی به یادگار مانده است.عبدالرحیم جزایری: بیشتر کتیبهةای زیبای مدرسة چهارباغ از آثار این خوشنویس میباشد که به خط ثلث عالی نوشته شده است. کتیبههای سردر ورودی و سردر بازار مدرسة چهارباغ هر دو به خط او است که در سال 1122 ه.ق و در زمان سلطنت شاه سلطان حسین صفوی نوشته شده است.
خط نستعلیق یکی از زیباترین و دلنشینترین انواع خط است که به خط ایرانی و فارسی هم شهرت دارد. این نوع خط چون انحنا ندارد و کج و معوج نوشته نمیشود، عیوب آن زود آشکار میگردد. هنرمند خوشنویس خط نستعلیق باید از قدرت و توانایی و مهارت بسیاری برخوردار باشد تا بتواند در زمرة خوشنویسان به حساب آید و چنانچه به سمت استادی رسید مقام و منزلت والایی دارد که به نظر نگارنده، مهمتر از مقام استادی در سایر خطها میباشد. همان طوری که خطوط نستعلیق میرعماد حسنی حدود چهار صدر سال است چون خورشیدی تابناک در جهان هنر خوشنویسی میدرخشد و کسی را مقابله با او میسر نبوده است اما خوشنویسان معروف خطهای دیگر به این پایة شهرت نرسیدهاند. اینک برخی از خوشنویسان نستعلیق اصفهان را معرفی مینماییم:
باباشاه اصفهانی: از معروفترین خوشنویسان زمان خود بوده و تا آن زمان کسی به درجة او نرسیده است. لطافت خطش را در درجة اعجاز و حسن خطش را خداداد دانستهاند. صاحب تاریخ عالم آرای عباسی او را از بزرگترین استادان نستعلیق زمان شاه طهماسب صفوی دانسته است.
عبدالجبّار اصفهانی: او از شاگردان طراز اوّل میرعماد و از استادان برجستة خط نستعلیق در قرن یازدهم است. آنچه او از قطعات میرعماد تقلید کرده و به خوبی از عهده برآمده است. عبدالجبّار آثار خطی زیادی دارد. وفات او در سال 1065 هـ . ق اتفاق افتاد.
و...
فهرست مطالب :
دسته بندی | هنر و گرافیک |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 55 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 20 |
توضیحات :
دانلود مقاله رویکردهای هرمنوتیکی به هنر اسلامی تعداد صفحه 20 در قالب Word قابل ویرایش.
بخشی از متن :
رویکردهای هرمنوتیکی به هنر اسلامی
The Hermeneutic Approaches to Islamic Art
چکیده:
رویکردهای هرمنوتیکی به هنر اسلامی را میتوان بر دو گونه دانست: در یکی کوشش بر این است که «هنر اسلامی» هنری شمرده شود که با استفاده از نمودگارها و تمثیلها و استعارهها و رمزها درصدد بیان اندیشهای معنوی یا دینی است که از حقیقت اسلام برمیآید؛ و در دیگری کوشش بر این است که «هنر» اساساً به گونهای تأویل شود که یا مغایر با «شرع»، احکام اسلام، نباشد یا راهی شمرده شود به سوی شناخت خداوند و ستایش آفرینش او، و بنابراین، «هنر» وسیلهای باشد برای تهذیب اخلاقی یا معرفت به نفس. از این دو کوشش، کوشش نخست جدیدتر و البته مسبوق به کوشش دوم است. با این همه، در کوشش نخست گاهی فراموش میشود که متفکران قرنهای نخست هجری بدون قائل شدن به طبیعتی هرمنوتیکی برای هنر نمیتوانستند در برابر مخالفت شریعتگرایان با «هنر» بهطور عام، یا گاهی بهطور خاص، مشروعیتی برای «هنر» کسب کنند. در این مقاله میکوشم که از هر رویکرد دیدگاه دوتن از برجستگان آن را بیازمایم.
واژگان کلیدی: هنر، هنر اسلامی، هرمنوتیک، تأویل، هنر و دین، هنر و تأویل، بورکهارت، نصر، عطار، غزالی
درآمد
دین و هنر در مرحلهای از تاریخ خود چندان با یکدیگر متحدند که تمایز آنها از یکدیگر به آسانی ممکن نیست. اما، با سر بر آوردن ادیان توحیدی و ترک ادیان شرک، پیوند دوبارۀ دین و هنر به مسألهای دشوار تبدیل میشود. بخش بزرگی از کوششهای متفکران جهان اسلام معطوف به کسب مشروعیت دوباره برای هنر میشود. این کوششها بدون رویکردی هرمنوتیکی به «هنر» با توفیق قرین نمیشود. اما موفقیت متفکران مسلمان در به وجود آوردن مشروعیت برای هنر، از رهگذر تلاشهای هرمنوتیکی یا «تأویلی»، تنها به رواج و توسعۀ هنر در جامعۀ اسلامی نمیانجامد. در این میان، خود هنر نیز طبیعتی هرمنوتیکی مییابد. سرشاری هنر اسلامی از بیانهای نمودگارانه، تمثیلی، استعاری و رمزی همه حاکی از این است که هنر اسلامی نمیتواند، یا نمیتوانسته، بدون استفاده از این صنایع بیانی وجود یابد یا به حیات خود ادامه دهد. بنابراین، هنر اسلامی به دو معنا طبیعتی هرمنوتیکی دارد: (۱) نمیتواند بدون کسب مشروعیت از جهانبینی مسلط بر زمانه و زمینۀ خود حیاتی خودمختار داشته باشد، بنابراین میباید خود را «تأویل» کند؛ (۲) امکانهای تأویلی بسیاری را در خود نهفته دارد که هم میتواند بازتابی از تسلیم به جهانبینی مسلط زمانه و زمینۀ خود و هم، به صورتی متناقضنما، شورشی برضدّ آن باشد. این مقاله میکوشد، با توجه به این دومعنا، گامی مقدماتی را در تبیین طبیعت هرمنوتیکی هنر اسلامی و رویکردهای هرمنوتیکی به آن بردارد.
نخست، میپرسیم چرا میباید «هنر» از «دین» طلب مشروعیت کند؟ مگر هنر و دین عناصر مشترکی ندارند؟ پاسخ این پرسش در این گفتۀ مارتین به روشنی بیان میشود: «به نظر میآید که دین و هنر واجد عناصر مشترکی باشند. هردو به فهم و بیان جهان واقعیت میپردازند. نظریهپردازان هردو حوزه میتوانند مدعی شوند که بصیرتها یا شهودهای هنری و دینی فهمی مستقیم و غیرمفهومی از جهان واقعی به دست میدهند و متکی به الهام و نبوغ یا دیگر استعدادهای موهوبیاند. هردو از صورتها و موضوعات و فعالیتهایی بحث میکنند که بیانگر شهودهایی خاص از واقعیتاند و این شهودها بهطور غالب، اما نه همواره، غیراستدلالیاند» (Martin 1987, p. 39).
اسلام، در مقام دینی وحیانی، دارای خداشناسی خاصی است. در این خداشناسی نخست میباید با توجه به اصل توحید از هر واقعیت دیگری سلب اصالت کرد و تمامی توجه خود را به یک اصل معطوف ساخت، اصلی که در مقام سرچشمه و سرآغاز در ورای هر موجود محسوس قرار میگیرد. همین امر اسلام را بر آن میدارد که سختگیرانه عادتهای ذهن انسان بدوی را در توجه به جهان محسوس نفی و انکار کند و به او بیاموزد که آنها را فقط «آیات» یا نشانههای واقعیتی بزرگتر و پایدارتر ببیند تا بتواند به درکی از کل عالم و روابط حاکم بر آن دست یابد. در تجربۀ تاریخی اسلام، اهل شریعت و اهل هنر و شهود و اندیشه برداشت یکسانی از این خداشناسی قرآنی ندارند. اهل شریعت، اهل ظاهر، میکوشند که هرگونه توجه قلبی انسان به امور مادی و محسوس را نفی و از این طریق او را به پرستش خدای یگانه وادارند. خدای اهل شریعت در نزد پاکدینترین آنان به مفهومی یکسره انتزاعی تبدیل میشود. اما ارباب معرفت، اهل باطن، میکوشند از راه مشاهدۀ ربوبیت به حقیقت دست یابند و خدا را نه به صورت مفهومی صرفاً انتزاعی و غایب و برکنار از جهان بلکه به صورت موجودی حاضر در جهان و آشکار در آن ببینند. آیات خداوند آشکارکنندۀ او نیز هستند و انسان به فهم خداوند نمیرسد مگر از رهگذر فهم آیات او. از همین رو، دیدگاههای باطنی در اسلام مشروعیت «زیبایی» جسمانی و مادی را بهمنزلۀ راهی به سوی خدا تأویل میکنند.
برای شرح مستند این روند هرمنوتیکی در تجربۀ تاریخی شکلگیری مفهوم «هنر» در جهان اسلام، نخست به رویکردهای هرمنوتیکی معاصر توجه میکنم و رویکرد هرمنوتیکی دو تن از مورخان و نظریهپردازان برجستۀ معاصر «هنر اسلامی» را گزارش میکنم: تیتوس بورکهارت و سید حسین نصر. در این دو رویکرد توجهی وجود دارد به «معنا»ی اساساً دینی هنر اسلامی و بازتاب اصول اعتقادی اسلام در این هنر. بدین ترتیب، این مورخان و نظریهپردازان به تعریفی از اسلام و هنر قائلاند که ترکیب «هنر اسلامی» را معنادار میسازد. در بخش دوم توجه میکنم به رویکردی که به تخاصم مشهور هنر و دین در جامعۀ اسلامی میپردازد و نشان میدهد که چگونه رفع این تخاصم و بخشیدن مشروعیت به هنرهای سکولار در جامعهای دینی ممکن شده است، چرا که در جامعهای که بر آن احکام شرع و حلال و حرام آن رایج باشد، «هنر» نمیتواند وجود یابد مگر اینکه بتواند از «دنیویترین» تعابیری که در جامعۀ دینی نکوهیده میشود نیکوترین تأویل ممکن را به دست دهد. در این بخش گزارشی به دست میدهم از تحقیق پدیدارشناسانۀ نصرالله پورجوادی در خصوص عطار و نظریۀ او دربارۀ رابطۀ شعر و شرع. و سرانجام، گزارشی به دست خواهم داد از دیدگاههای غزالی دربارۀ هنر و معنا و ارزش آن.
۱. هنر اسلامی و رویکردهای هرمنوتیکی معاصر به آن
«هنر اسلامی» عنوانی است که هنرشناسان و مورخان اروپایی برای طبقهبندی و تمایز آثار هنری به وجود آمده در تمدن اسلامی از دیگر آثار به وجود آمده در تمدنهای دیگر دادهاند. «هنر اسلامی»، همچون بسیاری از شاخههای دیگر دین و تمدن و فرهنگ و تاریخ کشورهای اسلامی و نیز ادیان و فرهنگهای دیگر، از قرن نوزدهم میلادی مورد توجه محققان خاورشناس اروپایی قرار گرفت و در دهههای اخیر با رشد نهضتهای سیاسی و فرهنگی در جهان اسلام برای خود مسلمانان نیز به موضوعی درخور برای کسب خودآگاهی فرهنگی و دینی و سپس تثبیت هویت ملی و دینی تبدیل شد. در چرایی توجه اروپاییان به تمدن و فرهنگ و تاریخ و دین و هنر جوامع دیگر و طبقهبندی و توصیف و نظریهپردازی و کاوش در میراثهای آنها سخن بسیار گفته شده است، و در اینجا نیازی به تکرار یا نقد و بررسی آنها نیست، اما بایسته است یادآور شویم که نظریههای مربوط به «دین» و «هنر» و «زیباشناسی» و «هرمنوتیک»، در مقام رشتههایی مستقل و متمایز از یکدیگر، و تابع قواعد علم سکولار، به قرن هجدهم میلادی باز میگردد و مرهون ظهور روشنگری اروپایی است. این علوم همچنین ادامۀ سنت «انسانگرایی» اروپایی است که به عصر رنسانس بازمیگردد و برای علم مرزهای دینی و قومی و زبانی را به رسمیت نمیشناسد و به ارزشهای جهانی و کلی بشری باور دارد. بنابراین، پرداختن به تحقیقاتی دربارۀ «هنر اسلامی» یا هر «هنر دینی» یا «مقدس» دیگری، صرف نظر از اینکه این تحقیقات چه اغراض و مقاصدی را میتواند بهطور ثانوی در پی داشته باشد، ریشه در مبانی انسانگرایانۀ دانشهای عصر جدید دارد. بدین طریق، هرگونه نگاه ما به گذشته، چه «بازسازانه» و چه «واسازانه»، بی هیچ شرمندگی یا پنهانکاری، مقید و متکی به یافتهها و برساختههای نظریهپردازیهای جدید اروپایی است.
۱.۱ رویکرد هرمنوتیکی تیتوس بورکهارت به هنر اسلامی
از جمله نکتههایی که مورد توجه اندکی از محققان قرار گرفته است، اما به شایستگی بررسی شده است، جنبههای فکری و نمودگارانه و معنوی هنر اسلامی بوده است. «هنر اسلامی» در ژرفکاویهای این محققان معانی عمیقی در خود نهفته داشته است و این محققان کوشیدهاند به تبیین یا شرح معانی رمزی و نمودگارهای هنر و عرفان اسلامی بپردازند. من در اینجا خلاصهای از آراء دوتن از برجستهترین نظریهپردازان این حوزه را ذکر میکنم: تیتوس بورکهارت و سید حسین نصر. این دوتن را میتوان نمودار آن دسته از رویکردهای هرمنوتیکی جدید به «هنر اسلامی» دانست که برای هنر اسلامی ذاتی مشخص و ثابت پیشنهاد میکنند. «هنر اسلامی»، به طوری که دانشورانی همچون تیتوس بورکهارت (۱۹۸۴–۱۹۰۸) و سید حسین نصر عقیده دارند، پیوندی تنگاتنگ با اسلام در مقام دینی وحیانی دارد و این هنر را نمیتوان بدون مبانی معنویاش چنانکه بایسته است فهمید و قدر شناخت. این نظر اگر مطلق پنداشته شود، به صورتی که اولیور لیمن در درآمدی به زیباشناسی اسلامی (Leaman 2004) آن را وصف میکند، یکی از یازده خطای مشترکی است که دربارۀ هنر اسلامی وجود دارد: تعریفی ماهیتگرایانه از اسلام. به گفتۀ لیمن، وقتی نصر در کتاب خود، علم و تمدن در اسلام (1968)، میگوید: «نمودگار تمدن اسلامی رودی جاری نیست، بلکه مکعب کعبه است که صلابت و استواری آن نمودگار خصلت پایدار و تغییرناپذیر اسلام است» (Leaman 2004, p. 4)، به دیدگاهی ماهیتگرایانه روی میآورد که گرچه به کلی ناموجه نیست، چون هر دینی باید خصوصیتی ثابت داشته باشد تا متمایز از ادیان دیگر باشد، نظری را ابراز میکند که از آزمون سربلند بیرون نمیآید. چرا که این نظر در سنجش «همۀ رفتارهایی که آنها را میتوان اسلامی طبقهبندی کرد، همۀ تأویل و تفسیرها را در بر نمیگیرد». (Ibid, p. 7)
تیتوس بورکهارت در هنر اسلامی: زبان و بیان (1976/۱۳۶۵) با سید حسین نصر همرأی است که کعبه جایگاهی محوری در جهانبینی اسلامی دارد و خود این خانه گرچه اثری هنری نیست، حضور آن در تمامی حیات مسلمانان آشکار است. از همین رو، او سخن خود را با این عبارات آغاز میکند: «اگر کسی که ناگزیر شده به پرسش اینکه "اسلام چیست؟" پاسخ گوید به یکی از شاهکارهای هنر اسلامی مانند مسجد قُرطُبَه یا مسجد ابن طولون در قاهره یا یکی از مدرسههای سمرقند یا حتی تاجمحل اشاره کند این پاسخ معتبر است. زیرا که هنر اسلامی خود نمودار همان مفهومی است که از نامش برمیآید بیهیچ ابهامی» (همان، ص ۱۶). به نظر او چنان تطابقی میان آثار هنری جهان اسلام در قدیم و روح اسلام وجود دارد که دشوار میتوان در جایی دیگر چنین انطباقی یافت. و البته، این روح، به نظر او، بیش از هرجا در معماری جهان اسلام جلوهگر است. او رابطۀ زیبایی مطلق الهی و زیبایی مقید طبیعی را بدین گونه شرح میدهد که چون جوهر هنر زیبایی است و در نزد مسلمانان زیبایی صفتی الاهی است، پس زیبایی دارای دو جنبه است: یکی در طبیعت که همچون جامهای زیبا بر همۀ موجودات و اشیاء زیبا پوشانده شده است؛ «و دیگر در وجود خدا یا در ذات هستی که جمال مطلق و خالص است و از میان همۀ صفات الاهی که در این جهان متجلی شده است، بیش از همه یادآور هستی مطلق است» (همانجا).
...
دسته بندی | هنر و گرافیک |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 247 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 24 |
توضیحات :
تحقیق در مورد دستبافته های قشقایی در قالب Word تعداد صفحه :24
بخشی از متن :
بافته های قشقایی :
به طور کلی بافته های قشقایی را میتوان به دو دسته کلی پرزدار(قالی ، گبه ) و بدون پرز(گلیم ، سوزنی ، پلاس و ...) و بافته های کاربردی( جل ، خورجین ، نمکدان و ...)تقسیم بندی نمود . (44)
بعد از اسلام بر اساس مستندات تاریخی فرشبافی در خطه فارس چنان رواج داشته که نمیتوان بدون پشتوانه قرنها تجربه بدان رسیده باشد ، این هنر دیرین و این ارزش وزین فرهنگی قدمتش در این خطه از 2500 سال فراتر خواهد رفت .
چرا که زادگاه تمدن پارس و فخر ایران کورش کبیر بوده است . بر اساس مطالعاتی که سیروس پرهام در اینباره داشته است وی مناطق فرشبافی فارس را به سه دسته تقسیم نموده ناحیه اول مناطق بارونقتر ، که شهرهای بزرگ و توانگر تر را شامل میشده و ایشان از دارابگرد یا داراب امروزی ، فسا و جهرم نام برده است .
ناحیه دوم کوره بیشابور که تا حاشیه ارجان و سرزمین لر نشین کهکیلویه امتداد داشته و شاپور ، کازرون ، توج (توز ) و شهر گمشده نهنجان شهرهای عمده آن بوده که این هر دو ناحیه از آباد ترین و پر رونقترین مراکز تمدن ساسانی بوده است .
ناحیه سوم بوانات و قونقری ( از کوره استخر ) که دژ خمره حصار آن بوده است .(45)
اولین سند تاریخی که درباره فرشبافی این خطه به دست آمده از خراج و مالیات این سرزمین در قرن دوم هجری به خلیفه زمان بوده و در کتاب آل بویه و زمان ایشان از چند هزار تخته فرش دابجرد (داراب) در خزانه انبار یاد میکند.(46)
در کتاب حدود العالم من الشرق الی الغرب آمده است که از پارس ، بساطها و فرشها ، گلیمها و زیلوهای باقیمت خیزد (47)
این سخن وجه تمامی بافته های پرز دار و بدون پرز را در نام نیز روشن میسازد و بکاربردن مولف از بساط و فرش در کنار گلیمها و زیلوها حکایت از این امر دارد . (48)
و نیرز آمده است که :
" در جهرم جامه های منقش عالی میبافتند ، اما گلیم و جاجیم دراز و سجاده نماز و زلالی (49) جهرم که در دنیا جهرمی معروف است نظیر ندارد و در همین کتاب آمده است که : در غندجان (50) گلیم و پرده ... و در داربجرد فرشهای خوب مانند طبری به عمل می آمد .(51)
و مقدسی بشاری سیاح عرب گفته که در سرزمین فارس فرشهای خوب بافته میشود و نیز آورده که از این منطقه انواع فرش به سایر بلاد ارسال میشود (52)
پوپPope)) در کتاب Ackerman A Survey of Persian آ ورده است : در زمان ایل خانیان که تبریز یکی از مراکز فرشبافی بوده است ، غازان خان کاخهای خود را به بافندگان فارس سفارش میداد (53)
سیروس پرهام با دلیلی دیگر فارس را صاحب فرشبافی کهن میداند و وجود قبایل بافنده ای مثل عربها که مهجران حجازی مقیم در فارس هستند را فاقد فرشبافی کهن دانسته و فراگیری این فن را از اقوام پارسی و در این سرزمین میداند . (54)
و اما در سده نهم و دهم هجری با گام نهادن طلایه داران مردم ترک زبان قشقایی به فارس هنر و صنعت فرشبافی این خطه رونق تازه یافت و این صنعت بیش از پیش در مناطق ایل نشین تمرکز یافت .(55)
اما این اقوام تازه کوچ که مسکنت دائم هم نداشتند برای مورخان و سیاحان چنان نا آشنا بودند ، که صنعت دستشان به نام دیگران به ثبت رسیده است . و شاید این دلیلی باشد بر این سخن که در متون کهن از فرشبافی ایلیاتی یاد نشده است .
اما این ومضوع نمی تواند ما را بدان راه منحرف سازد که فرشبافی فارس را در مناطق شهری جستجو کنیم . طوایف و تیره های بافنده در میان قشقایی ها :
پرهام از طایفه کشکولی ، طایفه شش بلوکی ، طایفه عمله ، تیره صفی خانی ، تیره ایگدر ، تیره چنگی و طایفه دره شوری را به عنوان طایفه و تیره های بافنده فارس نام برده است (56)
اما در برسی های انجام شده طایفه فارسی مدان را نیز باید به این طوایف افزود (57)
برای آشنایی بیشتر با طوایف قشقایی به بخش مردم شناسی ایل مراجعه نمایید.
نگاهی به قالیبافی قشقایی از دید سیسل ادواردز:
سیسل ادواردز قالی فارس را به چهار دسته زیر تقسیم میکند :
و...